سفارش تبلیغ
صبا ویژن


داستان های کوتاه

اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم، اومدم معذرت‌خواهی کنم، هی می‌گفت: علی جان تویی، هی می‌گفتم: ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز می‌گفت: رضا جان تویی مادر، می‌گفتم: نه مادر جان اشتباه شده ببخشید، اسم سوم رو که گفت دلم شکست، گفتم: آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم. اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد.


نوشته شده در یکشنبه 91/5/15ساعت 6:15 عصر توسط مجتبی نظرات ( ) | |

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ


Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت